𝐖𝐞𝐥𝐜𝐨𝐦𝐞 𝐓𝐨 𝐑𝐮𝐛𝐲'𝐬 𝐑𝐨𝐨𝐦

𝘐'𝘭𝘭 𝘫𝘶𝘴𝘵 𝘵𝘳𝘺 𝘵𝘰 𝘤𝘳𝘺 𝘮𝘺𝘴𝘦𝘭𝘧 𝘵𝘰 𝘴𝘭𝘦𝘦𝘱

دوستی با طعم شکلات :)

 
I'm only me when i'm with you
Artist by: Taylor swift

Magic Spirit

 

دوستی شیرینیه. هروقت باهات حرف میزدم مزه ی شکلات رو توی دهنم حس میکردم. هروقت شکلات میدیدم، یادت میوفتادم.

عین شکلات شیرین بودی. رنگ سبز و مشکی و قرمز همیشه منو یادت میندازه. I'll go first ایپکس منو یادت میندازه.

وقت نشد بهت بگم، ولی دوستی باهات جزو یکی از بهترین اتفاقات و تصمیمات زندگیم بود.

تو برام خیلی خاصی شکلات :) به قدری خاصی که هیچ کلمه ای رو برای توصیفش پیدا نمیکنم...

حرف زیادی برای گفتن ندارم... فقط، امیدوارم حالت خوب باشه.. هرجا که هستی بخندی خوشحال باشی

بابت آهنگی که فرستادی هم ازت تشکر میکنم :)

 

+ i'll wait for you.. no matter how long it takes...

++ :)))))))))))))))

۶ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

نوشتهایی که هیچوقت شنیده نمی شوند#2

دوباره شب شد و من دلتنگتم

از دلتنگیت مریض شدم....

بخاطر دوری ازت حالم بده

ببین ندیدنت چقدر روم تاثیر گذاشته 

که حالم از هر شب و روز دیگه بدتره

قلبم درد میکنه....

دستام رو از سرما حس نمیکنم... 

میتونی دستام رو محکم بگیری و گرمشون کنی؟؟

سردمه... میشه بغلم کنی؟؟

قلبم یخ زده...

میشه با حرفات یخ دور قلبم رو آب کنی و دوباره بهم زندگی بدی؟؟

ولی من امشب، بیشتر از هر شب دیگه ای دلتنگتم :))))

نوشتهایی که هیچوقت شنیده نمی شوند

من مانند یک پسته هستم

یک پسته ی در بسته

و درونم هیچ چیز خوشمزه ای وجود ندارد 

که مردم بخواهند بخاطرش، مرا باز کنند

اگر تو نباشی، من یک پوست پسته ای بیش نیستم

و فقط با وجود تو، اعتماد به نفس خواهم داشت 

و به خاطر توست که می توانم هر کاری بکنم

اگر مغز پسته داخل پوستش نباشد،

آن پوست درهایش را میبندد که مردم پوچی ایش رو نبینند

و اگر من تو را در زندگی ام نداشته باشم،

حتی جرات بیرون آمدن از اتاقم را هم نداره ام

چون من بدون تو هیچ هستم؛

فراموش-

فراموش می شوی

گویی که هرگز نبوده ای

 محمود درویش -

۱۴ موافق ۰ مخالف

(: Happy Birthday Me

 

هی 14 سالگی...

دیگه کم کم داری تموم میشی و جاتو به 15 میدی... چقدر سریع... 15 سال گذشت...

انگار همین دو روز پیش بود که کل پرستارای بیمارستان به بهونه ی شستن بچه تازه بدنیا اومده (که من باشم) منو بردن و باهام بازی کردن...

انگار همین دو روز پیش بود که روی اوپن نشسته بودم و وازلین میخوردم...

انگار همین دیروز بود که با ذوق و شوق رفتم گوشامو سوراخ کنم...

ولی خداوکیلی خیلی زود گذشتا... 15 سال!!! کم نیست والا!!!

بگذریم،

خودم، امروز تولدته... میدونم دلخوشی از تولدت نداری و دوست داری که امروز هم مثل تماااااااام روزهای عادی دیگه بگذره بدون اینکه کسی بهت تولد تبریک بگه و با کیک و تولد گرفتن سورپرایزت کنه...

میدونم قراره کل شب رو بیدار باشی و با birdcage گریه کنی...

اما بیخیال...

امروز فقط یکبار یه سال اتفاق میوفته...

حداقل سعی کن نهایت لذتو ازش ببری...

روبی 15 ساله که بالغ تر شده و دیگه خوب و از بد تشخیص میده...

لطفا خوشحال باش و بمون و برای چیزی که میخوای بجنگ...

خودم... دوستت دارم

و تولدم مبارک :)

اولین هدفت برای 15 سالگیت رو دوست شدن با مهتاب قرار بده.. تو میتونی دختر :)

۱۳ نظر ۷ موافق ۰ مخالف

𝘚𝘯𝘰𝘸 𝘖𝘯 𝘛𝘩𝘦 𝘉𝘦𝘢𝘤𝘩

Snow On The Beach
Taylor Swift (Ft. Lana Del Rey)

Are We Falling Like,

Snow At The Beach..

Weird But Fuckin’ Beautiful..

Flying In A Dream,

Stars By The Pocketful..

You Wanting Me, Tonight..

Feels Impossible,

But It’s Comin’ Down, No Sound, It’s All Around..

Like Snow On The Beach...

 

میخواستم بهت بگم که دوستت دارم... ولی نمیتونستم صحبت کنم..

میترسیدم که شاید توام بگیش.. میخواستم من اول کسی باشم که این حرف رو میزنه...

ولی حتی جرات آرزوِ اینکه این عشق دو طرفه باشه رو هم ندارم...

اینکه الان دارم کنارت توی ساحلی که در برف غرقه راه میرم... یعنی این میتونه واقعی باشه...؟؟؟

 

+ قفلی خدافس...

++ کویین های زندگیم...

+++ 6 روز دیگه...

++++ گودنایتوووو

۱ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

هوچان :)

 

Heo Chan was previously caught drunk driving on September 30 and following the incident his label has made an announcement that he is leaving the group.

 

دلم میخواد یهو از خواب بلند شم و ببینم که این فقط یه کابوسه...

ببینم که هنوز ویکتن 7 نفره ـست...

ببینم که هوچان با اعضا و خوشه و داره میخنده...

ولی زهی خیال باطل!!!

چانا... تو هیچکار اشتباه نکردی... و نباید بخاطرش تقاص پس بدی...

لطفا هرجا که هستی... چه با ویکتن چه بدون ویکتن... چه با الیس چه بدون الیس... خوشحال باش و سالم بمون...

فقط میخوام بدونی که تو خیلی برام با ارزشی دایناسور کوچولوی من :)

دوستت دارم :)

 

+ هوچانمو بهم برگردونین... لطفا...

++ فقط بهم بگین من چجوری بعد از رفتن هوچان از ویکتن، عین آدم به آهنگاشون گوش کنم...؟!؟!

+++ دارم گریه میکنم...

۲۶ نظر ۸ موافق ۰ مخالف

?...Do You Hear Me

 

 

(میتونین بخونین یا میتونین نخونین، نو پرابلم:>)

(همچنین این متن از روی زندگی و احساسات خودم نوشته شده)

(ترجیح میدم نگم که قضیه چیه و این متن هم راجب کیه... امیدوارم درک کنین)

 

به سرنوشت اعتقادی چندانی ندارم... نمیدونم این چیزی که برامون اتفاق افتاده سرنوشته یا چی...

یه سریا بهم میگن که ما نیمه گمشده ی همدیگه ـیم... هستیم بنظرت؟... شایدم باشیم... مایل ها با من فاصله داری ولی انگار کنارمی... حتی شاید از وجود من مطلع نباشی...

میدونی؟... تو همیشه این حرف رو میزنی که "امروز روزتون رو چطوری گذروندین؟" ، "امروز چطور بود؟" و "روز خوبی داشتین؟" و تک تک اون پیامها رو روزایی میفرستی که من حالم خوب نیست و بدترین زمان عمرم رو دارم میگذرونم...

اینو وقتی به مائده گفتم، میدونی چی بهم گفت؟... گفتش که "درسته که نمیشناستت... ولی انگار متوجهش میشه... همون حسایی که تو داری رو هم اون دریافت میکنه... فقط نمیدونه که از کیه و چیه... فقط حسش میکنه"

توی آهنگ Have we met before میگه:

 

I swear I feel you in my memory

قسم میکنم که توی حافظه ـم حست میکنم

I think I've seen you in my dreams

فکر کنم توی خوابم دیدمت

Maybe you and I have history

شاید منو تو باهم خاطراتی داریم

But I don't think you know me

ولی فکر نکنم منو بشناسی

 

الکی نیست که انقدر بهت وابستم و ازت حس آرامش میگیرم... شاید واقعا تورو توی خوابام دیدم و توی حافظم حست میکنم و خاطراتی باهات دارم... اما قطعا تو منو نمیشناسی... 

و این یکم آزاردهنده و ناراحت کننده ـس... اما باهاش کنار اومدم دیگه...

کنجکاوم که بدونم...

توام حسش میکنی؟... توام همون حسایی که من همیشه دارم رو میفهمی؟... توام عین من حضور کسی رو کنارت حس میکنی؟...

دوست دارم بدونم... چرا هروقت خوب نیستم حرفایی میزنی که باعث میشه گریه کنم و بهتر شم...؟ متوجه میشی که یکی حالش خوب نیست؟...

اگه توی زندگی گذشتمون همدیگه رو دیده بودیم، چی؟...

اگه سرنوشتمون توی هم گره خورده باشه... اون موقع چی؟...

 

+ بسته نگهشون میدارم.... 

۸ موافق ۰ مخالف

تلخِ تلخ، شیرینِ شیرین

وقتی بدنیا میایم، هیچی نمیدانیم. گریه میکنیم، گویا از متولد شدن متنفر هستیم.

بزرگ میشویم. پا در مدرسه میگذاریم و با اندکی از دانش آموزان دوست میشویم.

روزها و شب هایمان را با بازی و خوش گذرانی میگذراندیم، دریغ از آنکه بدانیم سالهای دیگر، خوشحالی وجود نخواهد داشت.

بزرگ تر میشویم و دیگر خبری از بازی با اسباب بازی ها نیست. همه ی آنها که شبها در آغوشمان به خواب میرفتند، در یک جعبه نشستند و آن جعبه در انباری خانه ـمان خاک گرفته است. دوست هایمان تبدیل به افرادی شدند که فقط وقتمان را با آنها میگذرانیم. دیگر خبری از آن دو کودک خوشحال و بازیگوش نیست. آنها سخت مشغول درس خواندن هستن.

سالها میگذرد، و ما هنوز درگیر درس هستیم، درس میخوانیم و درس میخوانیم... حالا سرگرمی جدیدی بجای بازی کردن پیدا کرده ایم.. بازی با برگه های کتاب! آنها را ورق میزنیم و میخوانیم. گه گاهی از روی متن درس مینویسیم و یا تمرینات ریاضی را حل میکنیم.

16 ساله شدیم و هنوز درگیر مدرسه ایم، ظاهرا مشکل جدیدی به وجود آماده است و الان درگیر انتخاب رشته ایم.

خسته میشویم. روی زانوهایمان می افتیم و زار میزنیم. پشیمانی و ناراحتی کل وجودمان را فرا گرفته است.

پشیمانی که چرا از آن اوقات زیبا و سرگرم کننده ی بچگی لذت نبردیم و قدرش را ندانستیم

ناراحت از اینکه بزرگ شده ایم و طعم شیرین زندگی را دیگر حس نمیکنیم و همش تلخ است.

تلخِ تلخ مانند قهوه ای که در ماگ مورد علاقه ـمان آماده خوردن است و بخاری داغی بلند شده است.

تلخِ تلخ مانند شکلاتی که با چشیدنش، صورتمان را بخاطر مزه ـش جمع میکنیم.

زندگی دیگر شیرین نبود... فقط تلخ بود... و ما از این طمم بیزاریم.

از خستگی فریاد میزنیم و آرزو میکنیم که ای کاش به دوران خوب بچگی برمیگشتیم

اما دیگر دیر شده بود... آن روزها برنمیگردن.. من باز همان دختر 5 ساله ی بَشاش نمیشوم... تو باز همان دختر 6 ساله بازیگوش نمیشوی... و ما هیچوقت بی دلیل خوشحال نخواهیم شد و نمیخندیم و طعم شیرین زندگی را نمیچشیم... 

درون اشک هایمان غرق میشویم. گریه میکنیم و گریه میکنیم...

برای آخرین بار به آسمان خیره میشویم... دعا میکنیم که بتوانیم دوباره هوای آبی و خورشید زرد رنگ سوزان را ببینیم...

کم کم چشم هایمان بسته میشود و ناگهان از خواب میپریم...

میبینیم که همه ـش خواب بوده و داشتیم کابوس میدیدیم.

نفس راحت کشیده و از روی تخت بلند میشویم و به خود 25 ساله ـمان در آینه خیره میشویم.

باز دلم هوای بچگی ام را کرده است... باز میخواهم به مدرسه بروم

تغذیه ـم را با دوستانم تقسیم کنم و از شیرینی شکلات لذت ببرم

بخندم و خوشحال باشم، بازی کنم و خوش بگذرانم

این داستان من بود

تلخِ تلخ، شیرینِ شیرین

دوستان من، زندگی همین است

 

+ دوست داشتم اینجاهم بزارمش:">

++ قالب؟!

۲ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

فکر کردین میزارم امروز همینجوری تموم شه بره و من هیچ کاری نکنم؟

13 مارچ سال 2001، یه فرشته زمینی به اسم چوی بومگیو پاشو توی این دنیا گذاشت. این فرشته زمینی، وقتی که بزرگتر شد به موسیقی علاقه مند شد و از بچگی با پدرش پیانو و گیتار کار میکرد تا یه روز فرصت ادیشن دادن رو به دست میاره و وارد کمپانی بیگ هیت میشه. چند سالی میگذره تا بلاخره توی یه گروه دبیو میکنه و فرشته فن هاشون که اسمشون ″موآ″ بود، میشه.

و امروز، 13 مارچ 2022، روزیه که 21 سال از زمینی شدن بومگیو میگذره،...

بومگیو، 

کیوتی بِر،

هندسام بوی،

سنگ ایل چوکاهه،

ممنون بابت زمینی شدنت:)


+ تا فردا ساعت 6 و نیم، رسما قراره دهن همتونو به بومگیو سرویس کنم. پس آمادگی داشته باشین✋🏻🤣

++ گایز، نمیدونین این چندوقت چقدددد اتفاقات عجیب افتاد...اگر گشادیو بزارم کنار، پستشو مینویسم:/

+++ راستیییی، ساعت 7 بعد از ظهر (نیم ساعت دیگه) کاور بومگیو بلاخرههههه بعد از 5 مااه انتظااااار منتشر میشهههههههههههههههههههههه

 

البته یه چیزی،

بنده حدود سه چهارتا ادیت از بومگیو زدم، اونو فردا میزارم چون الان حوصله آپ کردنش نبود✋🏻🤣

۹ نظر ۹ موافق ۰ مخالف
دنیایی برای آرامش یه دختر که زندگیش رو توی خنده های 9 پسر کره ای به اسم "استری کیدز" میبینه؛
دنیایی برای راحت بودن یه دختر که انیمه به جای اکسیژن استشمام میکنه؛
دنیایی برای خوشحال بودن یه دختر که فیکشن خوندن و نوشتن مثل خون توی رگ هاشه؛
دنیایی برای یه دختر که بتونه خودش باشه و خودش بمونه؛
دنیایی برای یه دختر که خودش رو درون استری کیدز میبینه؛
دنیایی برای یه دختر که تلپاتی خاصی با اون 9 تا پسر داره؛
یه دنیای آبی رنگ که صدای موج های دریا ازش شنیده میشه؛
صدای موسیقی های راک N.Flying، The Rose، Onewe ، LUCY و Xdinary Heroes و Day6 ملودی آرامش بخش این دختره؛
آرامشی که منبعش صدای دریا و پسر های توی این دنیای آبی عه؛
فردای من آبی رنگه:)💙

ʙɪʀᴛʜ ᴅᴀᴛᴇ: ᴀᴜɢᴜꜱᴛ 8ᴛʜ 2021
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان