هی 14 سالگی...
دیگه کم کم داری تموم میشی و جاتو به 15 میدی... چقدر سریع... 15 سال گذشت...
انگار همین دو روز پیش بود که کل پرستارای بیمارستان به بهونه ی شستن بچه تازه بدنیا اومده (که من باشم) منو بردن و باهام بازی کردن...
انگار همین دو روز پیش بود که روی اوپن نشسته بودم و وازلین میخوردم...
انگار همین دیروز بود که با ذوق و شوق رفتم گوشامو سوراخ کنم...
ولی خداوکیلی خیلی زود گذشتا... 15 سال!!! کم نیست والا!!!
بگذریم،
خودم، امروز تولدته... میدونم دلخوشی از تولدت نداری و دوست داری که امروز هم مثل تماااااااام روزهای عادی دیگه بگذره بدون اینکه کسی بهت تولد تبریک بگه و با کیک و تولد گرفتن سورپرایزت کنه...
میدونم قراره کل شب رو بیدار باشی و با birdcage گریه کنی...
اما بیخیال...
امروز فقط یکبار یه سال اتفاق میوفته...
حداقل سعی کن نهایت لذتو ازش ببری...
روبی 15 ساله که بالغ تر شده و دیگه خوب و از بد تشخیص میده...
لطفا خوشحال باش و بمون و برای چیزی که میخوای بجنگ...
خودم... دوستت دارم
و تولدم مبارک :)
اولین هدفت برای 15 سالگیت رو دوست شدن با مهتاب قرار بده.. تو میتونی دختر :)