𝐖𝐞𝐥𝐜𝐨𝐦𝐞 𝐓𝐨 𝐑𝐮𝐛𝐲'𝐬 𝐑𝐨𝐨𝐦

𝘐'𝘭𝘭 𝘫𝘶𝘴𝘵 𝘵𝘳𝘺 𝘵𝘰 𝘤𝘳𝘺 𝘮𝘺𝘴𝘦𝘭𝘧 𝘵𝘰 𝘴𝘭𝘦𝘦𝘱

تلخِ تلخ، شیرینِ شیرین

وقتی بدنیا میایم، هیچی نمیدانیم. گریه میکنیم، گویا از متولد شدن متنفر هستیم.

بزرگ میشویم. پا در مدرسه میگذاریم و با اندکی از دانش آموزان دوست میشویم.

روزها و شب هایمان را با بازی و خوش گذرانی میگذراندیم، دریغ از آنکه بدانیم سالهای دیگر، خوشحالی وجود نخواهد داشت.

بزرگ تر میشویم و دیگر خبری از بازی با اسباب بازی ها نیست. همه ی آنها که شبها در آغوشمان به خواب میرفتند، در یک جعبه نشستند و آن جعبه در انباری خانه ـمان خاک گرفته است. دوست هایمان تبدیل به افرادی شدند که فقط وقتمان را با آنها میگذرانیم. دیگر خبری از آن دو کودک خوشحال و بازیگوش نیست. آنها سخت مشغول درس خواندن هستن.

سالها میگذرد، و ما هنوز درگیر درس هستیم، درس میخوانیم و درس میخوانیم... حالا سرگرمی جدیدی بجای بازی کردن پیدا کرده ایم.. بازی با برگه های کتاب! آنها را ورق میزنیم و میخوانیم. گه گاهی از روی متن درس مینویسیم و یا تمرینات ریاضی را حل میکنیم.

16 ساله شدیم و هنوز درگیر مدرسه ایم، ظاهرا مشکل جدیدی به وجود آماده است و الان درگیر انتخاب رشته ایم.

خسته میشویم. روی زانوهایمان می افتیم و زار میزنیم. پشیمانی و ناراحتی کل وجودمان را فرا گرفته است.

پشیمانی که چرا از آن اوقات زیبا و سرگرم کننده ی بچگی لذت نبردیم و قدرش را ندانستیم

ناراحت از اینکه بزرگ شده ایم و طعم شیرین زندگی را دیگر حس نمیکنیم و همش تلخ است.

تلخِ تلخ مانند قهوه ای که در ماگ مورد علاقه ـمان آماده خوردن است و بخاری داغی بلند شده است.

تلخِ تلخ مانند شکلاتی که با چشیدنش، صورتمان را بخاطر مزه ـش جمع میکنیم.

زندگی دیگر شیرین نبود... فقط تلخ بود... و ما از این طمم بیزاریم.

از خستگی فریاد میزنیم و آرزو میکنیم که ای کاش به دوران خوب بچگی برمیگشتیم

اما دیگر دیر شده بود... آن روزها برنمیگردن.. من باز همان دختر 5 ساله ی بَشاش نمیشوم... تو باز همان دختر 6 ساله بازیگوش نمیشوی... و ما هیچوقت بی دلیل خوشحال نخواهیم شد و نمیخندیم و طعم شیرین زندگی را نمیچشیم... 

درون اشک هایمان غرق میشویم. گریه میکنیم و گریه میکنیم...

برای آخرین بار به آسمان خیره میشویم... دعا میکنیم که بتوانیم دوباره هوای آبی و خورشید زرد رنگ سوزان را ببینیم...

کم کم چشم هایمان بسته میشود و ناگهان از خواب میپریم...

میبینیم که همه ـش خواب بوده و داشتیم کابوس میدیدیم.

نفس راحت کشیده و از روی تخت بلند میشویم و به خود 25 ساله ـمان در آینه خیره میشویم.

باز دلم هوای بچگی ام را کرده است... باز میخواهم به مدرسه بروم

تغذیه ـم را با دوستانم تقسیم کنم و از شیرینی شکلات لذت ببرم

بخندم و خوشحال باشم، بازی کنم و خوش بگذرانم

این داستان من بود

تلخِ تلخ، شیرینِ شیرین

دوستان من، زندگی همین است

 

+ دوست داشتم اینجاهم بزارمش:">

++ قالب؟!

۴ موافق ۰ مخالف

وای قالبووووووووووووووووووووووووو

:]

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دنیایی برای آرامش یه دختر که زندگیش رو توی خنده های 9 پسر کره ای به اسم "استری کیدز" میبینه؛
دنیایی برای راحت بودن یه دختر که انیمه به جای اکسیژن استشمام میکنه؛
دنیایی برای خوشحال بودن یه دختر که فیکشن خوندن و نوشتن مثل خون توی رگ هاشه؛
دنیایی برای یه دختر که بتونه خودش باشه و خودش بمونه؛
دنیایی برای یه دختر که خودش رو درون استری کیدز میبینه؛
دنیایی برای یه دختر که تلپاتی خاصی با اون 9 تا پسر داره؛
یه دنیای آبی رنگ که صدای موج های دریا ازش شنیده میشه؛
صدای موسیقی های راک N.Flying، The Rose، Onewe ، LUCY و Xdinary Heroes و Day6 ملودی آرامش بخش این دختره؛
آرامشی که منبعش صدای دریا و پسر های توی این دنیای آبی عه؛
فردای من آبی رنگه:)💙

ʙɪʀᴛʜ ᴅᴀᴛᴇ: ᴀᴜɢᴜꜱᴛ 8ᴛʜ 2021
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان