𝐖𝐞𝐥𝐜𝐨𝐦𝐞 𝐓𝐨 𝐑𝐮𝐛𝐲'𝐬 𝐑𝐨𝐨𝐦

𝘐'𝘭𝘭 𝘫𝘶𝘴𝘵 𝘵𝘳𝘺 𝘵𝘰 𝘤𝘳𝘺 𝘮𝘺𝘴𝘦𝘭𝘧 𝘵𝘰 𝘴𝘭𝘦𝘦𝘱

پست بدون عنوان#19

1. من جدیدا خیلی خوش شانس شدم چرا...؟!؟!

2. از اتفاقی که پنجشنبه افتاد تا به الان تقریبا همش خوب بوده!!

3. البته کسی منکرش نیست و بر منکرش لعنت 😌

4. امروز سوشی رو دیدم و باهاش بازی کردمم :"))))

5. صبا و کیمیا دوباره تولدمو تبریک گفتن و عسل و فاطمه هم با کیک تی تاب و کبریت برام تولد گرفتن TT

6. محدثه امروز بهم گفت: وقتی توی رختکن داشتیم لباسامونو عوض میکردیم که بریم خونه، مهتاب بهم گفت "دختر با ادب و خوبیه. ازش خوشم اومد"

7. دارین حال منو میپرسین ^^ ؟؟؟ بهتر از این نمیشمممممممممممممممممممممم TTTTTT

8. سه شنبه احتمالا مسابقه داشته باشن، پس نقشه ـم میوفته برای پنجشنبه (میخواستم فردا برم بهش بگم که میتونه یکم باهام پنجه کار کنه و فلان فلان. ولی خب اگه مسابقه باشه نمیتونم. به پنجشنبه موکولش میکنم :")

9. امروز از سردرد داشتم میمردم. سر کلاس اجتماعی سرمو گذاشته بودم روی میز و خانم بیات ازم پرسید چیزی شده منم گفتم سرم درد میکنه و اونم گفت که بچها ساکت باشین دوستتون سردرد داره. و خلاصه که آره:>

10. زنگ تفریح دوم موندم سرکلاس و کل زنگ ریاضی رو خوابیدم :>>> شاید باورتون نشه ولی خانم شعبانی حتی با اینکه یکی سر کلاسش بخوابه مشکلی نداره فقط میگه حرف نزنین TT

11. منم از ساعت 11 (یا زودتر یا دیرتر) تا یه ربع به 12 خوابیدممم

12. قراره بریم بیرون پس day by day رو وقتی برگشتم خونه میزارمم.

13. نتونستم از ذوقم تا شب صبر کنم و قضیه ی مهتاب رو براتون تعریف کنممم

14. عسل گفت کادو تولدم برام گوشواره خریده و لازمه بگم واقعا به گوشواره احتیاج داشتم چون میخوام برم بالای سوراخ دومی گوشام رو هم باز سوراخ کنم و دقدقه ی خرید گوشواره رو داشتم TT XD

15. بابت تبریکاتونم مرسی TT

۱۲ نظر ۷ موافق ۰ مخالف

(: Happy Birthday Me

 

هی 14 سالگی...

دیگه کم کم داری تموم میشی و جاتو به 15 میدی... چقدر سریع... 15 سال گذشت...

انگار همین دو روز پیش بود که کل پرستارای بیمارستان به بهونه ی شستن بچه تازه بدنیا اومده (که من باشم) منو بردن و باهام بازی کردن...

انگار همین دو روز پیش بود که روی اوپن نشسته بودم و وازلین میخوردم...

انگار همین دیروز بود که با ذوق و شوق رفتم گوشامو سوراخ کنم...

ولی خداوکیلی خیلی زود گذشتا... 15 سال!!! کم نیست والا!!!

بگذریم،

خودم، امروز تولدته... میدونم دلخوشی از تولدت نداری و دوست داری که امروز هم مثل تماااااااام روزهای عادی دیگه بگذره بدون اینکه کسی بهت تولد تبریک بگه و با کیک و تولد گرفتن سورپرایزت کنه...

میدونم قراره کل شب رو بیدار باشی و با birdcage گریه کنی...

اما بیخیال...

امروز فقط یکبار یه سال اتفاق میوفته...

حداقل سعی کن نهایت لذتو ازش ببری...

روبی 15 ساله که بالغ تر شده و دیگه خوب و از بد تشخیص میده...

لطفا خوشحال باش و بمون و برای چیزی که میخوای بجنگ...

خودم... دوستت دارم

و تولدم مبارک :)

اولین هدفت برای 15 سالگیت رو دوست شدن با مهتاب قرار بده.. تو میتونی دختر :)

۱۳ نظر ۷ موافق ۰ مخالف

دیگه نمیتونم-

ریون به طور داوطلبانه از واناس میره و گروه فعالیتهای خودشون رو 5 نفره ادامه میدن؟!؟!!؟!؟!!

 

+ من کتابخونه بودم و هنوز از درسام مونده بود، یه سر رفتم تلگرام و بعد از خوندن این خبر، همه وسایلمو جمع کردم و اومدم بیرون از کتابخونه و تا خود خونه دوییدم و همه ی مردم بهم خیره شده بودن.... حتی یادم رفت شالمو حداقل بندازم دور گردنم.. توی کیفم مچاله موند-

۱۷ نظر ۹ موافق ۰ مخالف

پست بدون عنوان#18

1. از آخرین باری که شروع کردم عین یه آدم وانشات بنویسم خیلی وقته میگذره-

2. و خیلی وقته که هیونلیکس ننوشتم-

3. و چقدر قلمم از اولین فیکی که نوشتم بهتر شده-... *مفتخر*

4. فردا آخر هفته ـس آخیشششششششش TT

5. دلم مسافرت میخواد .-.

6. snow on the beach>>>>>>

7. کون دیدن این همه چانزرومی که دانلود کردم رو ندارم-

8. فقط 2 ساعت و 45 دقیقه خوابیدم... اما اصلا خسته نیستم-

9. چرا وقتی به یکی میگم بیا بایستو باهام تقسیم کن، درجواب بهم میگه به شرط بنگچان؟... لعنتیا پای چان وسط باشه من معامله رو قبول نمیکنم... به زندگیم چیکار دارین آخه-

10. باز بیخواب شدم...

11. دلم میخواد با شکیبا دوست بشم ولی نمیشه TT

12. میشه آهنگ راک بهم معرفی کنین 👈👉 🥺؟؟؟

13. سرم درد میکنه-

14. میخوام دستمو بکنم تو و تخمدانامو درارم و زیر پام لهشون کنم-

15. حس میکنم خیلی لاغر شدم-

۲۰ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

𝘚𝘯𝘰𝘸 𝘖𝘯 𝘛𝘩𝘦 𝘉𝘦𝘢𝘤𝘩

Snow On The Beach
Taylor Swift (Ft. Lana Del Rey)

Are We Falling Like,

Snow At The Beach..

Weird But Fuckin’ Beautiful..

Flying In A Dream,

Stars By The Pocketful..

You Wanting Me, Tonight..

Feels Impossible,

But It’s Comin’ Down, No Sound, It’s All Around..

Like Snow On The Beach...

 

میخواستم بهت بگم که دوستت دارم... ولی نمیتونستم صحبت کنم..

میترسیدم که شاید توام بگیش.. میخواستم من اول کسی باشم که این حرف رو میزنه...

ولی حتی جرات آرزوِ اینکه این عشق دو طرفه باشه رو هم ندارم...

اینکه الان دارم کنارت توی ساحلی که در برف غرقه راه میرم... یعنی این میتونه واقعی باشه...؟؟؟

 

+ قفلی خدافس...

++ کویین های زندگیم...

+++ 6 روز دیگه...

++++ گودنایتوووو

۱ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

Text#26

 

 

미안하지 마 걱정하지 마
متاسف نباش، نگران نباش
무서워하지 마 이젠 울지 마
نترس، الان گریه نکن나에게는 넌 한없이 너무도 소중한 걸
تو برام بینهایت با ارزشی
오늘 하루도 힘들었을 너에게 말해줄래
میتونی امروز هم بهم بگی که روز سختی بوده؟내가 있다고
تو انجامش دادی
수고했다고
خسته نباشی사랑한다고
دوستت دارم
꽉 안아준다고
محکم بغلت میکنم
 
+ گفتم شاید شما هم به شنیدن این کلمات نیاز داشته باشین...
++ اگه زمان سختی رو دارین میگذرونین و حالتون خوب نیست و احتیاج به یکی دارین، میخوام بدونین که من اینجام و به حرفاتون گوش میدم و تمام تلاشم رو میکنم که بهتون کمک کنم... فقط کافیه بهم اعتماد کنین و باهام حرف بزنین :)
+++ هفت روز دیگه تولدمه و سگ توش...
۳ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

Text#25

 

 

I'm in a Getaway Car

I left you in a motel bar

Put the money in a bag and I stole the keys

That was the last time you ever saw me!!!

 

+ کویین تیلور، اوری وان :>

++ امروز روز گوهی بود... با صدای بهشتی تیلور سمشو از بین میبرم :>>>>

۷ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

- موقت -

من خیلی کلینجی ـم یا شماها واقعا ازم خوشتون نمیاد...؟!

یه روز به شدت گوه-

زنگ آخر بود و خانم معتضدی هنوز نیومده بود سر کلاس و بچها داشتن به شدت شلوغ میکردن

بدون شک تا الان درمورد سردردای من میدونین دیگه

سر کلاس سرم واقعا بد درد گرفت طوری که دستامو گذاشته بودم روی گوشام و مقنعه ـم رو چنگ میزدم و گریه میکردم. عسل خانم زحمت کشیدن منو بردن بیرون از کلاس تا یه آبی به سرو صورتم بزنم

و برگشتم سرکلاس بعدش و بعد از نیم ساعت خانم معتضدی هم اومد و متوجه حال افتضاح و چشای خیس و قرمزم شد. ازم پرسید چیشده و منم گفتم که اینجوریه و حالا بگذریم

بهم گفت برو بیرون کلاس بشین بهتری شی بعد بیا و منم گفتم اوکی و رفتم روی پلها نشستم تا سردردم آروم شه

بعد دیدم از تو کلاسمون همش اسم و فامیلیم رو میگن و از شدت کنجکاوی نتونستم سر جام بمونم و رفتم در زدم و به خانم معتضدی گفتم که میتونم بیام توی کلاس؟ بعد گفت نخیر! سر دسته ی همشون که تویی!! (یعنی من کسیم که شلوغ ترین بوده و من درواقع سرکلاس سرمو میزارم روی میز و هیچی نمیگم تا معلم بیاد) به خانم معتضدی گفتم که خانم بخدا من هیچ حرفی نمیزنم سر کلاس و ساکتم. از محدثه پرسیدم که من سر کلاس حرف میزنم؟؟؟ محدثه هم گفتش که خانم اسما واقعا هیچی سر کلاس نمیگه و با هیشکی حرف نمیزنه و همش سرش رو میزه بچها دارن دروغ میگن

و خانم معتضدی عزیز گفت که از صورتاشون فهمیدم که دارن الکی و دروغ میگن. الان میتونی بیای سر کلاس و هرکی هرچی گفت تو نه گوش کن و نه جوابشونو بده اینا هم بین خودمو خودت بمونه

زنگ خورد و از فاطمه پرسیدم که بچها چی میگفتن راجب من؟

فاطمه گفت: سه شنبه زنگ اول که خانم فرامرزی بهت گفته بود هرکی حرف زد اسمشونو بنویس، اون برگه رو دادم به خانم معتضدی و همینکه خانم اسم عسلو خوند، عسل پاشد گفت خانم خود مرندی همش حرف و داد میزنه و همه بچها باهاش موافقت کردن. از اونور هم قلندری دراومد گفت که تو (من یعنی) شلوغ ترین دانش آموز کلاسی و من (یعنی فاطمه که نماینده ی کلاسه) هیچی به بچها نگفتم و بهشون اجازه دادم که حرف بزنن و شلوغ کنن. آخرش همه چی سر منو تو خالی و تموم شد"

عسل؟ آره اون مثلا دوستم بود تا قبل از این اتفاق!! اون خودش از سر میزش پا میشه میره اون ور کلاس با اکبری و شکیبا و کل بچها حرف میزنه و میاد کنار من میشینه از کراشش میگه و درکل خودش بیشتر از منِ بی زبون شلوغ میکنه.

ما حق نداریم مقنعه ـمون رو دراریم وگرنه مساوی ـیست با اخراج. و امروز زنگ دوم که خانم لطفیان نیومده بود، خانم نیر آبادی (یا معاونه یا ناظم، دقیق نمیدونم) اومد سرکلاسمونو عربی داشت درس میداد و پای تخته داشت 14 صیغه ها رو مینوشت. قلندری هم که پشت عسل میشینه، مقنعه عسل رو کشید پایین و اول زنگ سر کلاس به حدیثه گفت کسشر نگو.

دختر درسخون و پاچه خوار و **** مالیه (ببخشید!!) جلوی معلما ولی دراصل جزو شلوغترین بچهای کلاسه.

و حالا همه چی افتاد تقصیر من بدبختی که سه شنبه زنگ اول رو وقت گذاشتم با بچها زبان کار کردم و برای اینکه ساکت بشن و صدام به کل کلاس برسه یکم تُن صدامو بردم بالا و فاطمه ای که داشت تمام توانشو میذاشت تا بچهارو ساکت کنه و گلوش رو رسما جر داد :)

 

+ قرار بود با خانم فرامرزی حرف بزنیم ولی همه معلم و معاونو اینا گیر دادن که برین خونتون و زر زر

++ بهرحال خانم فرامرزی سال پیش معلم علومم بوده و کلاس مارو خیلی خوب میشناسه و میدونه که من همچون بچه ای نیستم که شلوغ بازی درارم. و میدونه که فاطمه از منم بی زبون تره. ولی باید شنبه بریم باهاش حرف بزنیم...

۲۶ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

یه چند لحظه فقط-

گفتن که بنگتن قراره تا آخر امسال برن سربازی تا سال 2025...

 حقیقتا الان توی خونمون، پارتیه XDDDDDD

وووووووووااااااااااااااایییییییییییییییی بلاخره میرن سربازییییییییییییییی قیمسبذامبتدقثمدبذانکموزئبتدقمو

۲۶ نظر ۶ موافق ۰ مخالف
دنیایی برای آرامش یه دختر که زندگیش رو توی خنده های 9 پسر کره ای به اسم "استری کیدز" میبینه؛
دنیایی برای راحت بودن یه دختر که انیمه به جای اکسیژن استشمام میکنه؛
دنیایی برای خوشحال بودن یه دختر که فیکشن خوندن و نوشتن مثل خون توی رگ هاشه؛
دنیایی برای یه دختر که بتونه خودش باشه و خودش بمونه؛
دنیایی برای یه دختر که خودش رو درون استری کیدز میبینه؛
دنیایی برای یه دختر که تلپاتی خاصی با اون 9 تا پسر داره؛
یه دنیای آبی رنگ که صدای موج های دریا ازش شنیده میشه؛
صدای موسیقی های راک N.Flying، The Rose، Onewe ، LUCY و Xdinary Heroes و Day6 ملودی آرامش بخش این دختره؛
آرامشی که منبعش صدای دریا و پسر های توی این دنیای آبی عه؛
فردای من آبی رنگه:)💙

ʙɪʀᴛʜ ᴅᴀᴛᴇ: ᴀᴜɢᴜꜱᴛ 8ᴛʜ 2021
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان