از اینکه براش تودو گذاشتم ناراحتم... خیلی ناراحتم... همچنان خوشحالم...
چند شب پیش داشتیم حرف میزدیم و بحث بومگیو اومد وسط. بعد خواهرم مثل همیشه گفت بومگیو پابو خنگه فلان بیساله (و من در تلاش بودم تا نزنم فرق سرش) و داریم ریکشن مامانمو:
مامانم: عه به دوست پسر من چیکار داری؟؟؟
من:
من: بومگیو ایز ماااااااینننننننن ماماااان برای منههه اووووون
هیچی دیگه، بعد سر شام بودیم، یه چی شد که مامانم گفتش به آبجیم:
مامانم: اذیت نکن کراشمو
من با بهت به مامانم زل زدم
من: مامااااان
هم داشتم میخندیدم هم داشتم سرخ میشدم هم اصن افتضاححححح
مامان بزرگم: کی چی قضیه از چه قراره؟
مامان: هیچی یه چیزی بین منو روبیه
دیشبم شام مرغ داشتیم و من داشتم نوشابه میخوردم، بعد به آبجیم گفتم:
من: تهیون نوشابه دوس نداره، پیتزا هم زیاد نمیخوره
ابجیم: وات د فاک؟؟؟
بعد من سمت مامانم برگشتم ازش پرسیدم
من: مامان، کسی هست که پیتزا دوس نداشته باشه؟
مامانم: نمیدونم... هست؟
آبجیم: بومگیو-
من: یااااا اون فقط گوجه و سیب زمینی دوست ندارهههه
من: نه مامان بومگیو نیست. یادته توی اون قسمت تودویی که دوتایی باهم دیدیم که یکیشون میخواست مرغ بزاره گفت با اینکه مردی بازم دلم نمیاد بهت دست بزنم؟ (تهیون منظورمه)
آبجیم: مامان به نشونه که گوشیش افتاد تو آب کلشو کرد تو آبو فلانو فلان میشناسه؟؟ فقط یه بومگیورو درستو حسابی میشناسه
مامانم: با همشون شکل همن بی شرفا!!!
من: برات چندجلسه میزارم که باهاشون اشنا شی، بگذریم فهمیدی کدومو میگم؟
مامانم: خب آره
من: اون پیتزا نمیخوره یعنی زیاد نمیخوره
بعد از چند دقیقه بحث...
مامانم: اون قسمتارو باید دوباره ببینیم خیلی باحال بود دوستش داشتم
(اونجایی که میرن یه جا میمونن برای 2 یا 1 روز و بومگیو بادبادک بازی میکنه)
من: *سافت میشم*
مامانم: اونجایی که بادبادک دستش بود و داشن میدویید خیلی باحال بود.
من: بومگیو بود:″)
مامانم: عه اون بود؟
من: هوم... 21 سالشه هاا!!
مامانم: واقعا؟ بهش نمیخوره!
و اینگونه که مامانم کراش زده رو بومگیو و میخواد موآ شه و من الان نمیدونم چه ریکشنی نشون بدمممممD:
مسپیسکپژمطپژمیدیحسوطکژپیم گاااااااد TTTTT