(امروز آخرین روز 13 سالگیمه و من چند ساعت دیگه با توی 14 سالگی میزارم.
خب... نمیدونم چی بگم. صرفا برای گفتن آخرین حرفام با من 13 سالم، این پستو گذاشتم.)
سلام خودم... یا روبی 13 ساله. از اونجایی که راحت نیستی اسم اصلیت رو بگم، با روبی پیش میرم.
چند ساعته دیگه پا تو سال جدیدی از زندگیت میزاری. میدونم خوشحال نیستی، ولی به این فکر کن
که هرچقد بزرگ تر شی، به آرزوهات نزدیک تر میشی!
الان توی دلت خیلی شلوغه میدونم. استرس داری، میترسی و الانم داری لبتو گاز میگیری!
عادت همیشگیته نه؟ وقتی عصبی و استرس داری، اینکارو میکنی؛ولی الان چرا ترسیدی؟
از اینکه داری بزرگ میشی به تموم شدن عمرت نزدیک تر میشی؟ از اینکه تغییر میکنی؟
یا همون مشکلاتیه که الان دلت نمیخواد به زبونش بیارم؟ ... سخته میدونم... ولی باید تحمل کرد!
بزرگ شدن، هرچقد هم ترسناک بنظر بیاد، بدون یه چیز خوبی توش وجود داره! هرچیزی میتونه باشه.
تمام جواب سوالات و کلید درهایی که قفلن داخل خودته و تو فقط کافیه پیداش کنی! همین...
عااه ... انگار همین چند روز پیش بود که میگفتی میخوای بزرگ شی، ولی الان داری ازش فرار میکنی.
اشکالی نداره... این چیزا (شاید) طبیعی بنظر میاد چون خب بلوغ سن و این کوفت و زهر ماریاس دیگه:/
حدس میزنم که دوست داری بدونی از دوستات کیا تولدتو تبریک میگن! ... دقیقا!
رومینا؟ اون سال پیش زنگ زد، پس احتمالا میزنه. حدیثه؟ ... فکر نکنم! فاطمه معصومه؟ مطمئن نیستم.
رزا؟ ... زنگ هم بزنه، تو جوابشو نمیدی، درسته؟ خب خوب کاری میکنی! دختره ی محص بچ =-=
بگذریم ... خب. امیدوارم که توی 14 سالگیت، بتونی اون کسی بشی که میخوای و انقد تلاش کنی
تا به چیزی که میخوای برسی. تو به خودت قول دادی و جون عزیز ترین فرد زندگیت رو قسم خوردی که
به چیزی که میخوای برسی؛ پس تسلیم نشو!
دلم برای بچه درونت و اون روی کرم ریزت تنگ میشه و امیدوارم که بازم توی سن 14 سالگیت پیشت باشه.
تولدت مبارک!
یاپ :>