And I Will Swallow My Pride
و من غرورم رو زیر پا میزارم
You're The One That I Love
تو کسی هستی که دوستش دارم
And I'm Saying Goodbye
و من دارم خداحافظی میکنم
Say Something I'm Giving Up On You
چیزی بگو دارم از ناامید میشم
And I'm Sorry That I Couldn't Get To You:)
و من متاسفم که نتونستم بهت برسم:)
-فقط برای یه بارم که شده به حرفام گوش کن"
کمی مکث کرد و ادامه داد: من دوست دارم..."
اما صدای نشنید، باز به در تقه زد و با صدایی که حالا با بغضش مخلوط شده بود گفت: من بدون تو نمیتونم زندگی کنم..." دیگه صدای گریه های پسر داخل اتاق شنیده نمیشد، مینهو نگران شد. انگشت های بلندش با به در ضربه زدن با اینکه میدونست اون پسر در رو به روش باز نمیکنه! دستگیره رو چند بار تکون داد؛ اما جیسونگ در رو قفل کرده بود و اجازه ورود رو به هیشکی نداد. هیچ چاره ای جز شکوندن در نداشت؛ با تمام زورش خودش رو به در کوبید. نه یک بار، نه دو بار، نه سه بار، بلکه برای دفعات زیادی اینکارو انجام داد تا بلاخره در باز شد و مینهو با دست خونی جیسونگ و بدن بی جونش روی زمین مواجه شد. بدنش ناگهان سرد شد و چشماش فقط روی تیغی که توی دست چپ پسر بود، خیره شده بود. این یه شوخیه مگه نه؟ قدم هاش رو سمتش داد و بدن جیسونگ رو بین دستاش گرفت. اشکاش دوباره سرازیر شدن و با صدای ضعیفی گفت: جیسونگ؟ جیسونگی خواهش میکنم یه چیزی بگو!" قطره های اشک با سرعت بیشتری پایین میریختن و جاده ی خیس صورتش، کم کم به جاده ای خونی تبدیل شد. بدن معشوقش رو تکون میداد و مدام اسمش رو صدا میزد: جیسونگ!!! یه چیزی بگو دارم ناامید میشم..." دستش روی قلب پسر بود؛ کم کم همون ضربان ضعیف و انگشت شمار هم قطع شد و دیگه نزد... برای همیشه... مینهو این رو زیر دستش حس کرد، چشمای خیس و خونیش درشت شده بود و حالا به قدرت بیشتری بدن جیسونگ رو برای برگردوندن به زندگی تکون میداد: نه نه جیسونگ نه، تو نباید بمیری، جیسونگ... جیسونگ!!!!" بدن سرد پسر رو به خودش فشرد و سرش رو توی گردنش فرو برد و بلند شروع به گریه کردن، کرد: تو نباید اینکارو میکردی جیسونگی... من بدون تو چجوری زندگی کنم سنجاب کوچولو؟" اما جیسونگ دیگه اونجا نبود تا به بازوش ضربه بزنه و بگه که اینجوری صداش نزنه، و این قلب آسیب دیدش رو بیشتر مچاله میکرد. سرش رو کمی عقب تر برد تا طمع لب های پسر رو بچشه. به چشمای بستش خیره شد: ببخشید که نتونستم بهت برسم عشقم..."
عشق دلیلی برای بعضیا دلیل زندگی کردنه؛ اما عشق مینهو مرده بود، پس زندگی اون پسر هم کنار معشوقش به پایان رسید...
+ *سوت میزند*
++ نمیدونم چرا یهو همچین چیزی نوشتم! داشتم Say something کاور یونگهونی رو گوش میدادم که یهو انگشتام ناخودآگاه شروع به حرکت کردن روی کیبورد لپتاپ شدن و این دراومد ._.
+++ من چرا جدیدا از چیزای سد اند خوشم اومده:/؟